
فاز آینهای لکانی

در دهه پنجاه میلادی، تفکرات لکان در خصوص فاز آینهای به صورت زیر تکامل مییابد: تشکیل (من) به صورت یک عملکرد در نتیجه بیگانگی از تصویر انعکاسی -> رابطه دو سویه -> همذات پنداری خیالی -> همه توانی مادر(دیگری)که موجب واکنش افسرده در کودک میشود و تشکیل ایگو ایدهال که سرانجام امر نمادین و دیگری را نشانگذاری میکند (لکان،1953،1956)
بر اساس تئوری فاز آینهای لکان، بعد از اینکه کودک تصویر بازتابی خودش را شناخت و احساس کنترل بر آن را بدست آورد (لکان،1953)، او با همذات پنداری با تصویرش در حضور نگاه نمادین، از سمت “خودم” به سمت “من” حرکت خواهد کرد. در این زمینه لکان مثال تصویر وارونه دسته گل در آینه را که تصویر حقیقی در علم فیزیک نام دارد ارائه میدهد. “من” شدن یعنی از یک فرد به یک سوژه تبدیل شدن است. گرچه از نقطه نظر دستور زبان، عبور از “خود” به “من” حاکی از حرکت “ابژه” به سمت “سوژه” می باشد، ساختار سوژه لکانی شامل مسیر پیچیده تری است که هر سه امر خیالی، نمادین و واقعی را به ترتیب خاصی در ارتباط با تمنا و رانه در بر میگیرد.
حرکت از خود به سمت من و نیز شکل گیری ایگو، در هر دو ساختار ذهنی سایکوز و نوروز اتفاق می افتد. عملکرد نگاه موجود در آینه برای سوژه اسکیزوفرن تنها به یک نقش پایهای یعنی حفظ پیوستگی بدن و ذهنش تقلیل یافته است. در نمونههای بالینی اسکیزوفرنیا این مورد از حضور نگاه تیماردار را میشود به خوبی مشاهده کرد. چنین نگاهی برای سوژه اسکیزوفرن نقش مرجع داشته که موجب اطمینان وی میگردد. گویی، به عنوان قطب نمایی برای سوژه عمل میکند که بدون آن نتواند زندگی روزمرهاش را بگذراند. بنا به آموزههای لکانی میتوان گفت که ارتباط با نگاه مادر تنها در سطح امر خیالی باقی خواهد ماند. ملاقات روزانه بیماری از محل زندگی مادرش – حتی پس از مرگ او – و دادن یک گزارش خودمانی از زندگی و برنامههای خویش به او، برابر با ترسیم یک راه حل جهت حفظ حضور نگاهی بود که با رجوع به آن، هستیاش را از هم پاشیدگی حفظ کند. مونولوگهای روزانه و کوتاهش با مادر به او اجازه می داد تا سایر کارها و وظایف روزانه اش را پیش برد. وی درمان را پس از تغییری که در وضعیتش پیش آمده بود شروع کرد. این تغییر او را از ادامه اجرای توافقنامه حاصله بین خود و نگاه دیگری باز داشته بود. سوال مطرح شده برای جایگاه درمان در آن زمان برای بیمار، چگونگی جابجایی نقش پایه ای نگاه (در امر خیالی) از ملاقات با مادر به ملاقات با درمانگر بود. ملاقات با مادر به دلیل فوت او دیگر میسر نبود و جایگزینی برای ادامه حیات ذهنیاش لازم مینمود. نتیجتا، موقعیت درمانگر بابت مدیریت پدیده انتقال و نیز تکنیک و تدبیر، به دور محور عملکرد نگاه میچرخید. برای یک سوژه سایکوتیک، یک موقعیت حرفهای در هنر و یا خلق یک اثر هنری می تواند نقش مشابه نگاه در آینه را بازی کند. به طور مثال در یک بیمار هنرمند نفس این عمل که تمام اثرهای هنریش متمرکز بر حضور نگاه بودند، موجب پایداری هستی او شده بود.
برخی اوقات سوژه خودش را در موقعیت نگاه آینه قرار می دهد تا شدت و هجوم نگاه آینه به سمت وجود خود را کاهش دهد. این نیز روش محتمل دیگری برای جبران عدم ورود سوژه به امر نمادین است.
شکلگیری ایگوی ایدهآل من (A) در تئوری لکان در اوایل دهه پنجاه یافت میشود ( لکان،1953). ایگوی ایده آل که پیش از همذات پنداری ثانویه به وجود میآید، درحقیقت همان اسم دلالت ایده آل است که موقعیت سوژه را در گستره امر نمادین شاخص گذاری می کند. همذات پنداری با تمنای دیگری در افراد نوروتیک طرحی را برای هر سوژه می سازد تا بار سفر زندگی خود را ببندند. تمنایی که زندگی “فلان و بهمان” باشد یا بشود، برای یک سوژه نوروتیک مقدمات بسیار پیچیدهای نسبت به ایده آل موجود در گفتمان خانوادگی دارد. اما این موضوع در سایکوز به مانند یک تقلید ساده از آن ایدهآل خاص خواهد بود. به عبارتی دیگر، ارتباط فرد نوروتیک با کارکرد نگاه، خود را در سطح آرزومندی و رانه سوژه ظاهر می سازد. لکان قسمتی از سمینار یازدهمش را به مفهوم رانه ( به عنوان یکی از چهار مفهوم اصلی در روانکاوی) اختصاص داد. رانه مشابه تمنا نیست هرچند یک نقطه همگرایی بین این دو وجود دارد. مفهوم نگاه که به دقت به عنوان ابژه رانه دیداری در گفتار متاخر لکان شرح داده شده است، صرفا در سطح تصویر بازتابی_خیالی یا فقط به عنوان کارکرد نمادین باقی نمانده است ( لکان،1964).
مفهوم بدن که تصویرش در آینه برای نخستین بار به عنوان اولین دیگری توسط سوژه تجربه میشود (قبل از آنکه کلام، دیگری بعدی او شود) در نوروز و سایکوز مشخصا با هم متفاوت است. بدن در اسکیزوفرنیا فقدان یکپارچگی واحد است. مفهوم بدن واحد و تحت کنترل در تئوری لکان، از فاز آینهای و تصویر بازتابی شروع شده تا به تئوری مربوط به بدن سخنگو در امر واقعی برسد. بدن امر واقعی نشانههایی نامرئی از زبان مادری را بر خود حمل می کند. اثر زبان بر بدن سوژه در سطح امر واقعی منجر به شیوه لذت جویی مستقل هر بدن میشود. بنابراین تفسیر علل بروز علایم و نشانه هایی که سوژه بصورت روان تنی از آنها شکایت می کند نباید به فاکتورهای ژنتیکی یا به ارتباط سوژه با تصویر بدنش در امر خیالی محدود شود.
در آموزههای لکانی نقش نمادین مادر از نگاه، به معرفی کننده ژوییسانس به بدن ارتقا مییابد. در روند روانکاوی، سوژه نوروتیک که از رنج بدن سخنگو شکایت می کند، قادر خواهد شد تا خطوط مبهم امر نمادین را بر بدن امر واقعی از طریق تحلیل کلام خوانده و نهایتا از آن رهایی یابد. در روانکاوی، تغییر در موقعیت سوبژکتیو باعث خواهد شد تا بیمار قادر شود که فانتزی بودن، داشتن و گردیدن به فلان و بهمان را کشف کند. هرچند که سوژه در پایان روانکاوی نهایتا به نقطهای میرسد که یگانه، ناخواندنی، غیرقابل ترجمه و تعبیرناشدنی است. این سکوت امر واقعی همانی است که سوژه یک بار از آن گریخته و حال مجددا با موقعیتی متفاوت و بیهراس از آن بدان باز گشته است. سوژه نوروتیک در یک لحظه ویژه از سکوت فراگیر و هراسناک امر واقعی گریخته است. آن لحظه گریز است که در روانکاوی مورد جستجوی دقیق قرار میگیرد.
هر چند موقعیت و عملکرد روایتهای کلامی در تشکیل سوژه نقش اساسی بازی میکند، در نهایت سوژه تحت روانکاوی با موقعیتی متفاوت از جایی که سفر را شروع کرده به لحظه سکوت میرسد. مراقب کودک نقشی نمادین را برای رهاندن سوژه از سکوت امر واقعی ایفا میکند. دلهره و اضطراب کودک را فرونشانده و به او جایگاهی نمادین در کلام میدهد. مادر(نخستین دیگری)، ورود به عرصه نمادین را از طریق رسیدگی به نیازها و درخواستهای کودک تسهیل می کند. این عملکرد نباید به صدای پس زمینه مداوم یک گوینده، یا یک ارتباط گیج کننده و یا سکوت محض تقلیل داده شود. تاکید بیش از حد بر هر کدام از این موارد منجر به شرایطی گیج کننده برای کودک شده که نهایتا او را فقط در یک رابطه علت و معلولی در سطح امر خیالی کلام محدود نگاه خواهد داشت. قانون نمادین در سطح امر واقعی باقی میماند و همه روشهای خودساخته سوژه سایکوتیک بعدا در زندگی، تلاشی برای فرار از همین امر واقعی متمرکز خواهد ماند. اگر تلاشهای سوژه سایکوتیک بر یافتن راهی جهت سازگاری با امر واقعی با شکست روبرو شود، هجوم امر واقعی بر هستی او به صورت هیجانات ناخوشایند بدنی یا مشکل در سطح معنایی کلام بروز مییابد. علاوه بر این، ادراک زنده بودن یا داشتن دلیل برای ادامه زندگی میتواند یک مشکل بزرگ برای بیماران سایکوتیک باشد. خودساختگی، مرد ساختگی، اصطلاحی است که توسط لکان در تحلیلش از مورد جیمز جویس در سمینار بیست و سومش در خصوص سنتوم ابداع شد (لکان،1975). خوانشهای متفاوتی از تشخیص بالینی برای مورد جویس وجود دارد که در برخی تشخیص سایکوز و در برخی دیگر پرورزیون مطرح میشود. لکان شیوه نگارش جویس را به عنوان سنتومش تعبیر کرده بود. سنتوم در مورد جویس، با توجه به دیدگاه لکان، حلقه چهارمی است که گره وجودی او را از از هم پاشیدگی مصون میدارد. در سایکوز، سلب امر نمادین موجب شکاف در این گره خواهد شد. سنتوم در سایکوز به عنوان چهارمین حلقه گره بارومن است که می تواند به خاطر شکست اولیه، هنگامی که سمپتومی در جای خود وجود ندارد، جعل شده تا کودک را از قوانین تحمیلی مادر خلاص کند. در خوانش لکان از جیمز جویس، شیوه نگارش خاص جویس بود که او را از رفتن به سمت دیوانه شدن منع میکرد. بعلاوه او موفق شده بود تا یک نامی (ناموری) برای خودش از طریق کارش در حوزه ادبیات بسازد. بنابراین او یک ایگویی برای خودش تشکیل داده بود. به عبارتی دیگر، سنتوم جویس و ایگویش معادل هم بودند.
از این حیث، هویت سرچشمه گرفته از فاز آینهای، در افراد سایکوتیک در حد یک توصیف انتزاعی در خصوص “من کی هستم” باقی می ماند. پاسخ به این پرسش یک واکنش مشخصی است که چقدر از یک ایگوی ایده آل (a) i نزدیک یا دور به نظر برسند. یکی از بیمارانم خودش را به عنوان “حجمی از استخوان و خون” بازشناسی میکرد. کار هنری اش بر ترسیم کوبیسمی از حجم درونیاتش متمرکز بود که از ظواهر بیرونی بوسیله یک غشای پوستی قابل تمایز باشد. در نوروز، سوژه انتظار دارد که یا فالوس را داشته باشد یا فالوس باشد ( فالوس به مفهوم اسم دلالت فقدان نمادین). چنین امری خود در ابتدا یک فرایند ناخودآگاه بیگانه شدن از دیگری را در بر میگیرد. حال آنکه در سایکوز، موقعیت فالوس در سطح امر خیالی به عنوان یک تصویر ایده آل باقی میماند تا آن را تقلید کرده و سرمشقش قرار دهد و یا با آن همذات پنداری کند. از این جهت، سوژه سایکوتیک و نوروتیک با مساله شکست و موفقیت در زندگی به طور ساختاری با یکدیگر تفاوت داشته و به این موضوع به دو شیوه مختلف روی خواهند کرد.
