
شکایات رایج در روانکاوی بالینی ۳ (مشکلات مربوط به خوردن)

تا به حال بارها واژه آنورکسیا، بولیمیا را شنیدهاید و یا ممکن است با افرادی که از کم خوری و یا پرخوری عصبی رنج میبرند در ارتباط بوده باشید. تفسیر و نیز نوع رویکرد درمانی به این گونه مشکلات مربوط به عادات خوردن از جانب متخصصین امر روان بسیار متنوع بوده و در اکثر این روشها بر نحوه ارتباط بیمار با تصویری که از بدن خود دارد تاکید ورزیده شده است. از همین رو مفهوم بدن برای هر سوژه به یک تعریف انتزاعی در محدوده امر خیالی محدود شده و در نتیجه، اکثر رویکردهای درمانی بر اصلاح رفتار فرد مبتلا و تغییر نگرش وی در رابطه با نحوه خوردن متمرکز شدهاند. بدون آن که بیمار و درمانگرش دریابند ریشه واقعی مشکل چیست و یا اصلا معضل اصلی سوژه ورای کنترل وزن و ظاهر بدن در کجا قرار دارد؟ چه دسته عواملی بر چنین موضع گیری فرد در قبال بدنش در بروز و یا شدت یافتن مشکل تاثیر گذار بوده است؟ در برخی رویکردهای بالینی یافتن علت به یک تروما و یا ضربه روانی در کودکی و نوجوانی ختم میشود. اگرچه چنین ارتباطی میان علت و معلول در بعضی بیماران میتواند پاسخ قانع کنندهای باشد، ولیکن نمیتوان مسئله ارتباط شخص با بدنش را فقط و همیشه محدود به تصویر ایدهآل بدن در یک سوژه خلاصه دانست.
آمار میگوید سن شایع بروز این مشکل در دوره نوجوانی است. اما تجربه بالینی نشان میدهد این مسئله در هر سنی ممکن است رخ دهد. به عنوان مثال در برخی کودکان و یا افراد میانسال که تا به سنین میانسالی هیچ گاه کم خوری و یا پرخوری مفرط را تجربه نکردهاند، ممکن است به طور ناگهانی متوجه تغییر در نحوه عادت خوردنشان شوند. در دنیای امروز بسیاری بر این باورند که بروز مشکل خوردن در افراد به مسائل فرهنگی، تبلیغات تجاری، تعاریف جدید از معیارهای زیبایی، الگوسازیهای مدرنیته و از این قبیل مربوط میشود. حال آن که این گونه بررسیهای جامعه شناسی اگر چه در جای خود اهمیت دارند اما نکتهای که در این میان معمولا فراموش میشود انتخاب یک سوژه بر برگزیدن این روش خاص است. تغییر عادت خوردن برای مبارزه با یک مشکل زمینهای و یا برای نگاه داشتن کنترل بر وضعیت موجود است که برخی را به سمت این مورد سوق میدهد. لازم است از خود بپرسیم که اصلا چرا فردی آنورکسیا و یا بولیمیا و نه روش دیگری را در مقابله با کنترل شرایطش بر میگزیند؟ آنچه به عنوان کم خوری عصبی از آن یاد میشود همان افراط در نخوردن برای از دست دادن وزن است. بیمار با روشهایی مانند اجتناب کامل از خوردن یک یا چند وعده غذایی، اجتناب از خوردن انواع خاصی از مواد غذایی، بی میلی نسبت به تمام کردن غذا، استفاده مفرط از مسهلها و یا انجام ورزشهای سنگین به طور وسواس گونه سعی میکند تا به فرم ایدهآل بدنش نزدیک شود.
در پرخوری عصبی که نخستین بار جرالد راسل یک روان پزشک بریتانیایی در سال 1979 این اصطلاح را برای دستهای از مشکلات خوردن معرفی نمود، فرد مبتلا که حجم زیادی از غذا را در مدت کوتاهی به صورت یک جا و یا خورده خوری مصرف کرده، با کمک داروهای مسهل و یا استفراغ خودالقا سعی میکند تا آن حجم غذای خورده شده را خارج سازد. هر دو مشکل یاد شده خطر تهدید حیات داشته و برای فرد و اطرافیانش مشکلات روانی بسیاری را ایجاد مینماید. کم خوری عصبی تاریخچهای نسبتا کهن دارد. این عادت پیش از قرون وسطا در افرادی دیده میشد که برای مناسک مذهبی به طور مفرط روزه داری میکردند. در قرن بیستم همراه با تغییرات سریع و عمده ناشی از انقلاب صنعتی و به وجود آمدن اسباب رسانه تصویرهای ایدهآل متفاوتی برای زنان و مردان تعریف شد. در دو دهه اخیر نیز شیوع استفاده از شبکههای اجتماعی و مفهوم تصویر از خود و سایرین، بیش از پیش اهمیت تصویر را برای سوژه تعریف کرد. البته که نمیتوان تمامی تقصیر را بر گردن عوامل اجتماعی انداخت. از دیدگاه تحلیلی، ریشه چنین مشکلاتی لزوما خارج از عاملیت سوژه نیست. بلکه علت بروز آن در هر فرد با توجه به پیشینهای که دارد امری منحصر به فرد است.
این افراد از داشتن احساس گناه در پیش یا پس از خوردن غذا، مشغولیت ذهنی در خصوص انتخاب خوراک، زمان خوردن، نحوه و میزان خوردن، انجام ورزش و فعالیت بدنی نحوه سالم زیستن شکایت دارند. در مواردی این علائم بالینی شدت یافته که البته خود فرد علتش را نمیداند. این وسواس در قبال رسیدن و حفظ تصویر ایدهآل میتواند تمام ابعاد زندگی سوژه را تحت تاثیر قرار دهد. در نتیجه ممکن است بر روی کارآمدی وی در انجام فعالیتهای اجتماعی – اعم از تحصیلی و شغلی – تاثیر گذارد و یا اینکه مانعی برای برقراری روابط عاطفیاش شود. اما سؤال این است که پس چرا با وجود تحمل عواقب مشکل باز هم حاضر به تغییر نیستند؟ تصویر ایدهآل هرگز قرار نیست به دست آید.
یکی از روشهای درمانی رایج برای مشکلات مربوط به خوردن شرکت در گروه درمانی است که برای درمان انواع اعتیاد که مشکلات مربوط به خوردن و قمار را نیز شامل میشود شکل گرفتهاند. اگرچه در بعضی موارد این روش میتواند کمک کننده و کارآمد باشد، ایراد آنجایی ست که فرد فراتر از صرف آگاهی از مشکل خود و هم ذات پنداری با سایرین در گروه پا فراتر نگذارد. نام گذاری بر مشکل و پذیرفتن آن اولین گام است ولی به تنهایی مؤثر نیست.
یکی از علل تداوم این نشانه در فرد حس لذتی است که از نخوردن و حس خالی بودن شکم دارد که خود منجر به تکرار عادت میگردد. اگر حس گرسنگی در یک فرد غیر آنورکسیک حسی آزاردهنده است که فرد را در صدد رفعش برمیآورد، در فرد آنورکسیک گونهای لذت روانی داشته که میزان رضایتمندی از داشتن کنترل بر وجود خود را در وی تقویت میکند.
آنورکسیا و بولیمیا در هر یک از انواع ساختارهای ذهنی با تظاهراتی مشابه اما در ارتباط با یک سؤال زمینهای متفاوت بروز مییابد. در نوروز، آنورکسیا و بولیمیا میتواند در حکم یک سمپتوم نورروتیک تظاهر یابد که وظیفهاش ترجمه محتویات ناخودآگاه به ژوئیسانس درسطح بدن است. میتواند مثلا به طور موقتی در زمان سوگ برای سوژه نوروتیک نمایان شود. گویی در پی بازیافتن کنترل بر روی شرایطش برآمده باشد. بخشی از بدن – که در حوزه امر خیالی قرار میگیرد – به همان تصویر ذهنی از آن باز میگردد. گویی هیچگاه به تصویر ایدهآل قرار نیست برسد. درست بر همین مبنا است که به صورت گونهای اعتیاد در افراد تظاهر مییابد. سمپتوم قرار است که پلی ارتباطی میان امر واقعی (ژوئیسانس) و ضمیر ناخودآگاه باشد. وقتی سمپتوم نقش خود را به نحوی انجام دهد که منجر به دردسر سوژه گردد، برای تغییرش اقدام خواهد شد. این در صورتی است که مشکلات مربوط به خوردن در حکم سمپتوم سوژه نوروتیک باشد. معمولا به صورت گذرا در برههای از زندگی ممکن است رخ دهد. اینکه تا چه حد سوژه را به ستوه آورده باشد و خود وی نیز حقیقتا بخواهد که پس از شناخت عامل آن در صدد تغییرش برآید، روانکاوی به وی میتواند کمک کند.
این در حالی است که در سایکوز شنیده میشود که گویی صدایی از درون به آنان دستور میدهد که از خوردن بپرهیزند. این فرمان گویی اضطراری در عمل کردن برایشان ایجاد میکند. لزوما آنورکسیا و بولیمیا معضل اصلی زندگیشان نیست که در صدد رفعش برآیند. البته که در مواردی شدت عوارض این عادات آنان را به سیستم درمانی جهت رفع و یا کنترلشان خواهد کشاند. در اسکیزوفرنیا که سوژه دائما میتواند با تصویر بدنش درگیر باشد یعنی مثلا آن را بیش از حد چاق یا لاغر، ناموزون و نازیبا بپندارد، با پرهیز از خوردن یا تمسک از جراحیهای زیبایی بخواهد به آرامش درونی برسد. بنا به اینکه چه نقش و جایگاهی اعتیاد به پرهیز از خوردن و یا پرخوری برای سوژه داشته باشد با این موضوع برخورد بالینی خواهد شد.
مفهوم بدن در روانکاوی صرفا متمرکز بر تصویرش نیست. لکان ابتدا فاز آینهای را – که حدود بین شش تا هجده ماهگی هر سوژه رخ میدهد – اولین تجربه برداشت و درک سوژه از خود و تصویر بدنش معرفی کرد. در اسکیزوفرنیا اختلال در این فاز منجر به این می شود که میان او و تصویرش ارتباطی وجود ندارد. در فاز آینهای کودک هیچگاه با بدن و تصویرش در آینه تنها نبوده و از طریق توصیفاتی که والد از بدن و جایگاه وجود فرزند از طریق کلام به او در هنگام چنین تجربهای منتقل میکند، در کنار امر خیالی، بعد نمادین را نیز به سوژه عرضه میدارد. پیش از درک بدن در فاز آینهای، حضور واقعی بدن از طریق احساسات و هیجانات بدنی مانند تشنگی، گرسنگی، سرما و گرما، و نیز احساس پری مثانه و روده، و از این دست توسط مادر نام گذارده میشود. بسیاری از تجربیات بدنی پس از نام گذاری در ذهن سوژه آرام میگیرند. نقص در این انتقال و نام گذاری بر روی سمپتوم آینده سوژه چنانچه اصلا شکل گیرد، مؤثر خواهند بود. مقوله سیری و سیراب بودن برای انسانها که وارد عرصه تکلم شدهاند با آنچه در حیوانات سراغ داریم تفاوت میکند. چه چیزی، با چه طعم و مزهای، تا چه اندازه خورده شود لزوما ربطی به نیاز بدنی نخواهد داشت. خوردن و یا پرهیز از دسر پس از غذا مثال مناسبی در اینجا است. وجود متکلم به واسطه ژوئیسانس رابطهای پیچیده با خوردن و نخوردن دارد. برای خوردن و دفع برنامه زمانی ترتیب میدهد. از مصرف برخی خوراکیها در زمانهایی اجتناب میکند. بدن سوژه فراتر از قانون بقا، سمبلیزه گشته و به دنبال لذت جویی مفرط (ژوئیسانس) است. دستیابی به مقصود مثلا یک وزن مشخص، خود نوعی ژوئیسانس فالیکی برای سوژه به همراه دارد. چنین عاداتی برای سایکوز، گاها در حکم راهکاری جهت کنترل حمله ژوئیسانس به بدن و ذهن است. حال آنکه سوژه نوروتیک میتواند از آنورکسیا در حکم یک استراتژی در هنگام تقابل با تمنای دیگری، بهره برد. مورد تمنای دیگری واقع شدن و زنده نگاه داشتن آن تمنا یک روش نسبتا رایج در هیستریا است. در نوروز وسواسی، اجتناب از خوردن به مانند اعتصاب غذا، گونهای دیگر از برخورد با تمنای دیگری است. او میخواهد تمامی سعی خود را بکار گیرد تا دیگری تمنایی خارج از دریافت او نداشته باشد. نوروز وسواسی پویایی و زنده بودن تمنای دیگری را برنمیتابد.
باید در نظر داشت که توضیحات بالا تنها چند مورد از علل احتمالی بروز مشکلات مربوط به خوردن هستند. هدف ما در اینجا جلب توجه به این موضوع و یافتن علت آن فراتر از توضیحات معمول و مرسوم برخی رویکردهای دیگر بالینی است. مثلا در مورد اورتورکسیا – که اصطلاحی نسبتا جدید در بالین مشکلات مربوط به خوردن است – تاکید سوژه بر یافتن و نگاه داشتن روش سالم زیستن به طور افراطی است. باز هم این مورد را میتوان در سطح تکانههای یک سوژه، آرزومندی سوژه و دیگری و نیز مفهوم سمپتوم بررسی کرد. به جای آنکه همه توضیحات مربوط به مشکلات خوردن را خلاصه در تصویر ایدهال از خود و بدن کنیم.
