
اساس تشخیص بالینی در روانکاوی

بنا به تئوریهای اولیه لکان، زمانی که او هنوز پیرو اندیشه فروید بود، مرحله ادیپ را که در محدوده سنی ۳ تا ۵ سالگی قرار میگیرد به عنوان محور اصلی تمایز میان سه نوع ساختار ذهنی نوروتیک، سایکوتیک و پرورزیون در نظر گرفته میشود. هر کدام از ساختار های ذهنی در قبال سه عنصر لیبیدو، معنا و دیگری ویژگیهای خاص خود را دارند. هر سوژه فارغ از اینکه چگونه با این سه عامل کنار آمده باشد، به نحوی متحمل رنجش خاطر خواهد شد. بنابراین از این دیدگاه مقوله سلامت روان به مفهوم عدم وجود هر گونه رنج و یا اختلال در افراد بیمعنا خواهد بود. در حقیقت، کم آسیب پذیرنده ترین نوع در این میان همان نوروز است. هر یک از این ساختارهای ذهنی میتواند ویژگیهای اخلاقی و یا شخصیتی خاص خود را دارا باشند. تیپهای شخصیتی با ویژگیهای خاص خود در بسترهر کدام ازساختارهای ذهنی میتوانند تظاهر یابند. از نظر روانکاوی شناسایی تیپهای شخصیتی در باب آرزومندی سوژه و نیز نحوه لذت جویی او در زندگی شخصی و اجتماعیاش توضیح چندانی در برندارد. البته که عواملی همچون گفتمان خانوادگی و فرهنگی، نحوه تربیت، اعتقادات مرسوم علاوه بر شخصیت، بر شکل گیری بخشی از ضمیر ناخودآگاه تاثیرگذارند. اما نحوه شکل گیری عنصر وجودی سوژه و نیز خوشی و ناخوش احوالیاش محدود به عوامل بالا نمیشود. مثلا هم یک فرد نوروتیک می تواند به وسواس مبتلا باشد و هم یک فرد روانپریش. هر دو میتوانند یک تیپ شخصیتی داشته باشند اما در هر مورد مثلا وسواس به دلیل متغیری به وجود آمده که برای آن سوژه مفهوم متفاوتی را به همراه داشته باشد. در یکی میتواند در حکم روشی کارآمد برای تضمین ادامه لذت جویی سوژه مورد مصرف باشد و در آن یکی دیگر به مانند عذابی دست و پا هراز چندگاهی تظاهر یابد. در پس وسواس یکی پیامی پیچیده نهفته باشد که مثلا در پروسه روانکاوی یافت شود و در دیگری تنها روشی باشد که او را به زندگی روزمره متصل دارد. باید دید که یک خصوصیت به ظاهر خلقی به مانند انزوا طلبی در برخی از اشخاص به دلیل مثلا بدبینی در روانپریشی است که باعث ممانعت از برقراری و ادامه ارتباط وی با دیگران شده یا موردی از نوروز است که در پس یک سمپتوم نهفته است. هر چه هم که هر کدام از این افراد با تربیت اجتماعی پذیری بار آمده باشد باز هم بنا به نوع ساختار زمینهای ذهنیاش میتواند جمع گریز و یا اجتماعی شود. به بیان دیگر، تربیت فردی نقشی مؤثر ولی محدود در به وجود آمدن سوژه بازی میکند. حوزه دخالت روانکاوی بالینی نیز بر همین منوال، بر امور تربیتی و آموزشی محدود نمیگردد.
باید به خاطر داشت که نقش مادر خطیرتر و سرنوشت ساز تر از صرفا تربیت کردن فرزندان در باب روابط شخصی و اجتماعی شان است. نقش سمبلیک وی میتواند تاثیر فراوانی بر تعیین سرنوشت ساز کودک به لحاظ ساختارهای ذهنی گذارد. علاوه بر آن، این مادر است که به عنوان نخستین دیگری سوژه، نقش معرفی و نام گذاری انواع هیجانات روانی (ژوئیسانس) و احساسات را به او عهده دار است. نهایتا چینش انواع رانه های هیجان آور در سطح بدن بر عهده خود سوژه است. پیش از لکان فروید، به سه نوع رانه اعم از دهانی ، مقعدی و فالیک اشاره کرده بود. لکان دو رانه دیگر یعنی دیداری و شنیداری را نیز به این لیست اضافه نمود. در واقع همه افراد، به گونه ای خاص از هر کدام از این رانه ها لذت می برند. به قول فروید، بشر متمدن که میبایست بسیاری از لذایذ خود را قربانی پدیده سرکوب کند، در عوض از حضور رانههایش لذت میبرد. به عبارتی، این رانهها در حکم پاداشی در قبال سرکوب برخی نیازها در اختیار انسان است. آشنایی و آراستن چینش این رانهها به واسطه مادر سمبلیک یعنی نخستین دیگری زندگی او ست که از طریق کلام، نگاه، لمس و نوازش، هیجانات روانی فرزندش را نام نهاده و او را با اعضا و جوارح تن آشنا میکند. در کنار عنصر کلام، بدن کودک نیز عنصر دیگری است که رفته رفته با او ارتباط برقرار میکند.
فرد در ابتدای حیات در خارج از رحم مادر سعی میکند که بیاموزد چگونه با بدن خود ارتباط برقرار کرده و آن را به کار گیرد. پیش از معرفی شدن به کلام و نیز پیش از یافتن توانایی در کنترل ارادی حرکات بدنش، زبان نیاز بدن خود را به عنوان نخستین مفهوم دیگری در مییابد. این مهم بر دوش مادر است که با تفسیر گریه کودک به گرسنگی، سرما، بی خوابی، ترس و یا غیره و با سخن گفتن با کودک هنگام بی تابی او را رفته رفته به بعد سومی، که ورای خود و فرزندش است معرفی کند. لازم است که فرزند در یابد که این عنصر سوم به غیر از او و مادر در این رابطه وجود دارد که به واسطه کلام بدان معرفی میشود. این بخش از کلام ورای مهارت سخن گفتن است. همان گونه که چشمان مادر در حکم اولین آینه برای کودک بوده که وجود خود را در آن نظارهگر است، کلام مادر نیز حاوی اولین عنصر سوم در رابطه دوگانه او و فرزند است. در صورت عدم توانایی برخی مادران به تکلم، سایر عناصر ارتباطی مانند لمس و حرکات لبها و پلکها، حرکات سر و یا حتی آواهای کلامی، کودک را از خاموشی محض و ترس آور میرهاند. سخن گفتن را از طریق شخص دیگری خواهد آموخت. در مواردی که کودک دچار نقایص جسمانی همانند نابینایی و یا ناشنوایی بوده نیز مادر در برخود با کودکش همچنان قادر خواهد بود با به کارگیری واسطههای کلامی، آوایی و یا لمسی، وی را از هراس و اضطراب آسوده سازد. وقتی مادری بر گریه کودک نام گذارد و آن را به یک نیاز جسمانی مثلا گرسنگی مرتبط کند، کودک را آسوده کرده است. با این کار به وی اجازه میدهد که به عرصه زبان مادری پا گذارد. اینگونه است که کم کم کودک به کار گیری واسطه کلامی را می آموزد. در ابتدا وارد یک بخش از زبان مادری که همان فهم معانی است میشود. معانی در حوزه امر خیالی قرار دارد. در مرحله بعد لازم است که به امر نمادین کلام هم راه یابد. این گونه است که او میتواند با اجزای کلام بازیهای پیچیدهتری را انجام دهد. لکان معتقد بود هرگاه کودکی با اشاره به گربه صدای واق واق سگ را درآورد، گویی که با بزرگتر خود وارد شوخی شده باشد، وارد عرصهای پیچیده تری از کلام شود که همان امر سمبلیک نام دارد با همه سوء تفاهماتش، دروغ و کلک، شوخی و جوک، وارونه جلوه دادن بدیهیات. همگی اینها نشان از ورود به عرصه دیگر زبان مادری دارد. مادر به عنوان اولین فرد هر سوژه، فرایند ورود وی را به بعد نمادین کلام یعنی همان استعاره پدری تسهیل مینماید. از نظر روانکاوی، سوژه تنها محدود به دریافتن ظاهر بدن و ذهن نمیشود. سوژه، به غیر از ضمیر ناخودآگاه، رانه و آرزومندی مختص به خود دارد. فراتر از خود یا ایگو، که شامل هم خودآگاه و هم ناخودآگاه است، سوژه هویتی مستقل دارد که رفته رفته پس از تولد شکل میگیرد. از این رو تنها سخن گفتن نشانه شکل گرفتن سوژه نیست. سوژه ماهیتی فراتر از آنچه در مراحل رشد و تکامل روانی بحث میگردد داشته که استعاره پدری در شکل گیری ساختار ذهنیاش مؤثر واقع میشود. در نوروز و پرورزیون، سوژه فراتر از تیماردار و خود میپذیرد که عنصری یعنی استعاره پدری وجود دارد. در نوروز آن را ناخودآگاه سرکوب میکند در حالی که در پرورزیون آن را دریافته و سپس انکار میکند. در سایکوز، سوژه از همان ابتدا آن را نمیپذیرد. به نتیجه چنین سوگیری را از سمت سوژه سایکوتیک در سه سطح لیبیدو، معنا و دیگری در ادامه بررسی میکنیم. لکان تئوری خود را از نام پدر و استعاره پدری به سمت سمپتوم به عنوان عامل اصلی و نهایی جدا ساختن سوژه از مادر تغییر داد. مسلما یک چنین چرخشی در تئوری، عواقبی در رویکرد بالینی به لحاظ درک موقعیت سوژه – به عنوان موجودی مستقل و دارای قدرت تصمیم گیری – خواهد داشت. در نتیجه، به جای تاکید بر نوع ساختار ذهنی، یگانگی وجود هر سوژه در قبال خود و دیگری را باید در نظر گرفت.
در سایکوز، لیبیدو به جای تمرکز در مناطق حساس جنسی – به مانند نوروز – در هر جای دیگری از بدن آن را میتوان یافت. چنین آرایشی از لیبیدو میتواند فرد را دایما در نبردی سخت در برابر هجوم آن بر روان قرار دهد. در نتیجه سوژه سایکوتیک به ابداع روشهایی نه چندان کارا برای مقابله با آن وا داشته میشود. خودزنی، اعتیاد، وابستگی به انواع جراحیهای زیبایی از جمله روشهای دفاعی میتوانند باشند. یا در مواردی تمایل بالا و غیر قابل کنترل جنسی منجر به افراط در برقراری روابط جنسی با دیگران و یا خود ارضایی مفرط میشود. ممکن است هر کدام از این روشها در تقابل با هجوم هیجانات ذهنی و بدنی موقتا کمک رسان باشد ولی معمولا در طولانی مدت خود تبدیل به معضل جدیدی برای سوژه خواهند شد و یا اصلا کاربرد خود را از دست میدهند.
به لحاظ معنا که در حوزه امر خیالی کلام قرار میگیرد، بر خلاف نوروز، در زیر مجموعههای سایکوز حوزه معانی یا کاملا فیکس بوده و جای تغییر و تعدیل برای آن نیست و یا دائما متغیر بوده که موجب عدم تصمیم گیری و یا شک بسیار در سوژه خواهد شد. به عنوان مثال در اسکیزوفرنیا تظاهر بالینی تردید دائم و نیافتن مسیری مشخص در زندگی میتواند باعث رنج فراوان بیمار شود. در حالی که در پارانوئیا و ملانکولیا معنای وجودی و یا رخدادهای اطراف ثابت و مشخص است: یا تقصیر بر گردن دیگری است و یا خود بیمار تنها مقصر ماجرا ست. نهایتا به لحاظ نحوه ارتباط با مقوله دیگری – یعنی هر آنچه ماورای خود باشد – سایکوز را میتوان از نوروز و پرورزیون متمایز کرد. در سایکوز، یا میان خود و دیگری فاصلهای مشخص وجود داشته مثلا در پارانوئیا و یا دائما برقراری ارتباط و فاصله با دیگری دچار اشکال است مثلا در اسکیزوفرنیا. فرد در روابط اجتماعی و عاطفیش نمیتواند حدی را نگاه دارد که مسلما دچار رنجش خواهد شد.
